شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷ - ۲۱:۰۰
۰ نفر

ترجمه عبدالله آل بوغبیش: در نشست اخیر سران پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) که در بخارست پایتخت رومانی برگزار شد، واشینگتن نتوانست آنچه بنا به تعریف دونالد رامسفلد کشورهای "اروپای کهن" نامیده می شوند را را به پذیرش عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو وادارد.

برخلاف تلاش های فراوان جورج بوش رییس جمهور آمریکا به منظور فراهم ساختن عضویت این دو کشور مجاور روسیه در ناتو، نگرانی های برلین و پاریس درباره احتمال برانگیختن خشم بیش از اندازه روسیه از این اقدام به خصوص پس از از دست دادن کوزوو در قلمرو قدرت خویش، بر این تلاش ها فایق آمد.

اما در عین حال، ناتو کاندیداتوری کرواسی و آلبانی برای عضویت را رسما پذیرفت و پذیرش کاندیداتوری مقدونیه را به دلیل اعتراض یونان که آن را بخشی از میراث تاریخی خود می داند، به تعویق انداخت.

با این حال، آنچه پیروزی جزیی روسیه در قانع ساختن اروپاییان درباره نگرانی ها و دغدغه هایش درقبال پیوستن اوکراین و گرجستان به ناتو، چندان هم نهایی نیست، زیرا قرار است این پرونده دوباره و در ماه دسامبر آینده در جریان نشست وزرای خارجه ناتو به بحث و واکاوی گذاشته شود.

اختلاف آمریکا و اروپا درباره گسترش حوزه عضویت ناتو به طوری که کشورهایی که سابق در چارچوب نفوذ استراتژیک اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده و امروز از جنوب و غرب روسیه را در برمی گیرند، خود بخشی از اختلافی ریشه دارتر درباره ماهیت، نقش و اهمیت ناتو پس از جنگ سرد است.

پیمان آتلانتیک شمالی پس از پایان جنگ جهانی دوم و به عنوان مجوزی نظامی برای حضور آمریکا در قاره اروپا و به عنوان سپری بازدارنده در مقابل قدرت فزاینده سوسیالیسم شکل گرفت.

ناتو طی نیم قرن یا بیشتر نماینده عنوان نظامی هم پیمانی استوار میان ایالات متحده و اروپای غربی را نمایندگی کرد و اتحاد جماهیر شوروی سابق را منبع خطر و تهدیدات بزرگ معرفی کرد.

و بر اساس همین ایده و تصور، استراتژی ناتو و باورهای نظامی آن بنیان نهاده شد. اما پس از پایان جنگ سرد و غیبت اتحاد جماهیر شوروی و نابودی بلوک شرق و پیمان ورشو، پیمان آتلانتیک شمالی در برابر پرسش هایی بنیادین درباره ماهیت بقای آن با وجود پیروزی عملی در مقابل اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفت.

چرا که دیگر تهدیدی وجودی مانند گذشته وجود نداشت که باقی گذاردن قالب و استراتژی و قدرت ناتو را ضروری سازد. با این حال، ناتو به حیات خود ادامه داد هرچند که برخی جرح وتعدیل ها به ماموریت های اساسی آن افزوده شد، همانطور که "صحنه عملیات های آن" هم گسترده تر شد.

ناتو هرچند در ابتدا ماموریت هایی  صرفا نظامی و جنگی با هدف دفاع از کشورهای عضو در صورت حمله به هرکدام از آنها (و در اینجا باز هم منظور متوجه سوسیالیسم بود) داشت، با این حال، ماموریت هایی مشابه با ماموریت های نیروهای بین المللی پاسدار صلح نظیر جداساختن طرف های درگیر یا بازسازی بدان افزوده شد.

همچنین این پیمان اگرچه گستره جغرافیایی اش در ابتدای تشکیل تنها و منحصر به قاره اروپا بود وهرچند که قانون اساسی ناتو، فعالیت در خارج از جغرافیای اروپا را جایز نمی دانست، با این حال، در سال های اخیر این گستره، فزونی گرفت و پیمان آتلانتیک شمالی اجازه یافت تا در عملیات های خارج از اروپا نظیر آنچه اکنون در افغانستان شاهد هستیم، نیز فعالیت داشته باشد.

طرفداران ادامه وجود پیمان آتلانتیک و مدعیان تقویت آن به رغم فقدان فلسفه وجودی اش، دیدگاه خود را چنین توجیه می کنند که پیوستن به جرگه این پیمان و به ویژه برای کشورهای تازه استقلال یافته و رها یافته از زیر چتر سیطره سوسیالیسم و روسیه، نوعی احساس امنیت و احساس را فراهم می سازد. و چنین عضویتی ، همچنین می تواند در تحکیم و تقویت دمکراسی های تازه شکل گرفته در شرق و مرکز اروپا تاثیر گذار باشد .

علاوه بر آن، باید از گسترش بخشیدن به حوزه بین المللی و جهانی شدن این پیمان و ربط دادن ماموریت های خارج اروپا به آن، استقبال کرد و بر اساس قاعده نقش دادن در امنیت جهانی با آن تعامل کرد.

افزون بر این، ناتو می تواند مشخصه برجسته و محور مهم روابط مستحکم روابط آمریکا و اروپا و پایه هم پیمانی تاریخی آنها باشد. امادر مقابل منتقدان ناتو در مرحله پس از جنگ سرد، این پیمان را میراثی بزرگ می دانند که بی هیچ قطب نمایی و بدون هیچ هدفی واقعی در حرکت است.

آنان بر آن اند که با توجه به اینکه این پیمان برای رویارویی با اتحاد جماهیر شوروی و دفاع از اروپا در مقابل هرگونه حمله احتمالی از سوی بولک شرق شکل گرفته، و با توجه به اینکه این خطر اکنون از میان رفته است، بنابراین این پیمان نیز می باید از میان رود.

و به جای آنکه عاملی برای تحریک روسیه و احساس اینکه هنوز دشمنی احتمالی برای اروپا به شمار می رود، لازم است که این پیمان از بین رود یا اینکه اساسا به پیمانی از نوعی جدید بدل شود که روسیه در آن عضو شود و نه دشمن آن تلقی گردد.

در کنار تمامی این جدال و منازعه آمریکایی اروپایی درباره ماهیت و جهت گیری کنونی ناتو، منازعه و اختلاف بزرگ دیگر نیز درباره نقش اروپا و میزان اثر گذاری واقعی آن در روند و استراتژی ناتو یا آنچه "رکن اروپایی" و هویت آن درگرفته است.

پیمان آتلانتیک شمالی در گذشته و اکنون از سوی واشینگتن مدیریت می شود و نمایانگر دیدگاه استراتژیک و دفاعی آن در سطح جهان است، هرچند که این استراتژی برای حل شرایطی کاملا اروپایی تدوین و تعریف می شود.در این میان، اروپا که از دخالت و حضور آمریکا در این قاره به منظور دفاع از آن در قبال سوسیالیسم، قدردان این کشور است، اما در مقابل، به سبب ثانوی بودن نقش خود در پیمان از این کشور گله دارد.

از این روست که حاشیه ای کردن اروپا در پیمان دلیلی تاریخی در برانگیختن سرکشی ها یی از سوی برخی اعضا و از جمله فرانسه دیگول داشت. این کشور هرچند که به صورت طبیعی به جرگه ناتو پیوست اما تاکنون سعی کرده از وارد شدن به فرماندهی عالی نظامی آن دوری جوید و تنها عامل آن محافظه کاری در قبال سیطره آمریکا بر این پیمان بوده است.

تصویر نهایی این پیمان آشکار بوده وبر آن است که استراتژی، جهت گیری و حتی بخش اعظم بودجه آن از سوی واشینگتن تعیین و تعریف می شود. و بر این اساس، پیمان آتلانتیک شمالی پروژه ای آمریکایی در سرزمینی اروپایی بود. البته به این نکته نیز باید اشاره کرد که حضور اروپا در مرحله پس از جنگ سرد کم کم رو به قوت گذارده و "رکن اروپایی" ناتو چه بسا با تصمیمات جدید پاریس درباره درخواست پیوستن به فرماندهی عالی نظامی ناتو، قدرت و توانی جدید به خود گیرد.

اما بخش مهم تر در فهم روابط آمریکا و اروپا در درون ناتو در شرایط کنونی، در تفکیک سیاست ها و استراتژی های اتخاذ شده از سوی آن و اینکه آیا نمایانگر نگرانی ها و مصالح مشترک آمریکا و اروپاست یا اینکه صرفا در خدمت سیاست ها و تمایلات واشینگتن است، نهفته است. در این میان، شماری از مسائل می تواند شاخص های مهمی برای فهم و تفکیک این رابطه باشد.

نخستین و مهم ترین آنها، تمایل واشینگتن به اینکه پیمان ابراز اجرایی یا دست کم ابزار کمک رسان به زور به استراتژی و راهبرد آن در "جنگ علیه تروریسم" باشد.

این واشینتگتن بود که کشورهای اروپایی را به قبول ارسال برخی از نیروهای ناتو به افغانستان واداشت  و نیز آمریکاست که اصرار دارد این نیروها وارد عملیات نظامی علیه "طالبان" شود و اینکه نقش آنها از مسئله حفظ امنیت و بازسازی فراتر رود.

حتی برخی تلویح ها و تمایلات از سوی واشینتگتن به منظور ایفای نقشی مشابه از سوی ناتو در عراق دیده می شود.

همگی می دانیم که راهبرد "مبارزه علیه تروریسم" و دو جنگ عراق و افغانستان همگی تولید و فرآورده ای منحصرا آمریکایی بوده اند و اروپا هیچ نقش واقعی در اتخاذ تصمیم در این زمینه نداشته بلکه نقش دنباله رو را به عهده گرفت.

این بدان معناست که واشینگتن می کوشد تا ناتو تمایلات و راهبردهایش را عملی سازد یا در آنها سهیم باشد، و در این میان نظر و موضع اروپاییان چندان مهم نیست.

در مقابل دنباله روی اروپاییان از واشینگتن در مسئله "مبارزه علیه تروریسم"، نوعی خود داری از دنباله روی کامل از ایده "سپر موشکی" آمریکا از سوی اروپا دیده می شود. آمریکا با ساختن این سپر می کوشد تا حریم هوایی خود و اکنون حریم هوایی هم پیمانان خود در اروپا را از هرگونه حمله موشکی از آن سوی دریاها مصون دارد ( در حال حاضر برخی فراخوان ها برای پیوستن اسراییل و گسترده سازی این سپر برای حمایت از حریم هوایی این رژیم وجود دارد).

واشینگتن کوشید تا استراتژی سپر موشکی را از طریق ناتو و به ویژه در اروپا اجرایی نماید. واشینگتن "سپر موشکی" را از گذر وجود خطرات آتی درقبال پیشرفته و مدرنیزه کردن موشک های فراقاره ای از سوی برخی کشورها توجیه می کند اما روسیه و چین جایگاه مرکزی تری در تفکر استراتژیک آمریکا دارند.

استراتژی سپر موشکی بر اساس حمایت حریم هوایی آمریکا با شبکه ای دفاعی مبتنی است و این حمایت، ایده "حریم هوایی باز" را که یکی از پایه های قراردادهای منع موشک های فراقاره ای بود، باطل می سازد.

اما امروز، حریم هوایی آمریکا از هرگونه حمله احتمالی مصون و محفوظ است، در حالی که بقیه حریم هوایی حهان در برابر هرگونه حمله آمریکایی باز و در معرض تهدید خواهد بود.

در اینجا مهم این است که کشورهای "اروپای کهن" موافق اجرایی شدن شق اروپایی این استراتژی تحت لوای ناتو نیستند، امری که باعث شد واشینگتن را به عقد قراردادهای دفاعی دوجانبه با کشورهایی نظیر لهستان و چک به منظور برپایی تاسیسات نظامی وابسته به سپر موشکی واداشت.

مسئله دیگر و چه بسا مهم تر، جایگاه روسیه امروز از پیمان آتلانتیک شمالی و ادامه احساس تحریک شدن و محاصره استراتژیک به سبب سیاست ها و توسعه طلبی های ناتوست.

از یک سو، تمامی کشورهای عضو جدید ناتو، در دوره پس از جنگ سرد کشورهایی از بلوک شرق تحت نفوذ سوسیالیسم بوده و در گستره استراتژیک روسیه امروزین قرار دارند. با نیم نگاهی به نقشه می توان دریافت چگونه این کشورها و با وجود کوچکی اش مانند استونی، لتونی، لیتوانی و سپس لهستان، و امروز کرواسی تا گرجستان در جنوب شرقی، دور تا دور روسیه را احاطه کرده اند.

این مسئله باعث تحریکی شده که خشم رهبران کرملین و احترام تزاری آنان با ظهور و سخت گیری های ولایمیر پوتین و تصویری که می کوشد از خود و روسیه امروز ارایه دهد، را برمی انگیزد.

در این میان، بعد روسی استراتژی های پیمان آتلانتیک شمالی یکی از مهم ترین ابعاد در سطح اروپا می ماند. این بعد و بحث و جدل درباره آن امروز در چارچوب بحث و جدلی فراگیرتر درباره احتمال بازگشت و ظهور دوباره جنگ سرد با جامه و ردایی جدید و با ماندن روسیه در "سوی دیگر" غرب قرار می گیرند.

پرسش در این میان، درباره میزان همراهی مصالح آمریکا و اروپا در اتخاذ سیاست آتلانتیکی تحریک کننده و چالشی همیشگی در برابر مسکو مطرح می شود. و اینکه آیا مسکوی تنش زده و آشفته به نفع اروپاست، یا اینکه تنش آمیز کردن مسکو اساس خواسته ای آمریکایی به منظور ابقای نوعی ترس اروپایی است به طوری که سیاست های آتلانتیکی واشینگتن بیش از اندازه مورد اعتراض قرار نگیرد.

اروپا در سایه جنگ سرد ، کنترل پذیر شده و خود همراه و همگام با تمایلات و مصالح واشینگتن شد. اما آیا امروز توسل جستن به بازگشت این جنگ یا بخشی از آن به ضرورتی انکار ناپذیر بدل شده است؟

خالد الحروب
تحلیل گر اردنی فلسطینی – دانشگاه کامبریج


همشهری امارات

کد خبر 48510

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز